فصل ششم : فلسفه قيام امام حسين (ع)
O بخش اول : دعوت كوفيان
88 - بازتاب خبر مرگ معاويه در كوفه
خبر مرگ معاويه در شهر كوفه منتشر گرديد، كوفيان به محض اطلاع از اين خبر و اين كه امام حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير بار بيعت با يزيد نرفته اند و در مكه پناهنده شده اند، در خانه شخصى به نام سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند، خداوند را شكر مى نمودند از اين كه سرانجام معاويه هلاك گرديد، در اين حال سليمان برخاست و سخنرانى كرد كه : اى شيعيان ! بدانيد كه معاويه ستمگر به هلاكت رسيده و يزيد شراب خوار به جاى او بر تخت سلطنت نشسته است ، امام حسين عليه السلام در چنين شرايطى از بيعت با يزيد سر باز زده و به سمت مكه شتافته است .
شما شيعيان او و پيش از اين جزو شيعيان پدر بزرگوار او بوديد، اينك اگر در خود اين را مى بينيد كه مى توانيد ياور او باشيد و با دشمنان جهاد كنيد، پس نامه اى بنويسيد و او را دعوت نماييد؛ اما اگر مى ترسيد و مى دانيد كه نمى توانيد او را يارى كنيد و از او پيروى نماييد، پس فريبش ندهيد و او را در مهلكه نياندازيد.
آن ها گفتند: اگر امام به سوى كوفه بيايد، ما همگى به دست ارادت و بندگى با او بيعت خواهيم كدر و در يارى او جهاد با دشمنانش جانفشانى ها خواهيم كرد.(141)
89 - اى پسر رسول خدا! به سوى ما بيا
پس از اين گفتگوها، سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد بجلى و حبيب بن مظاهر و ديگر شيعيان نامه اى براى امام حسين عليه السلام فرستادند و در آن نامه پس از حمد و ثناى الهى و گفتن خبر هلاكت معاويه اين چنين بيان كردند كه :
اى پسر رسول خدا! به سوى ما بيا؛ زيرا ما امام و مقتدايى نداريم و به شهر ما قدم رنجه كن ، شايد كه از بركت وجود شما خداوند حق را بر ما آشكار گرداند.
نعمان بن بشير والى كوفه در قصر حكومتى خود ذليل است ، او خودش را امير ما مى داند، اما ما او را به عنوان امير و حاكم بر خود نمى شناسيم و به اميرى نمى خوانيم و در نماز جمعه او حاضر نمى گرديم و در اعياد براى برگزارى نماز همراه او خارج نمى گرديم ، اگر بدانيم كه آن حضرت به سوى شهر ما تشريف مى آورد، نعمان را از كوفه بيرون مى كنيم تا به شاميان ملحق شود. والسلام (142).
90 - دوازده هزار نامه دعوت
اين نامه ها مرتب و پشت سر هم به امام مى رسيد تا آن كه در يك روز، شمار اين نامه ها به ششصد نامه رسيد، امام با دريافت اين نامه ها باز هم تاءمل و صبر مى نمود و جوابى نمى داد تا آن كه دوازده هزار نامه به سوى امام فرستاده شد.(143)
91 - امضاى هجده هزار مسلمان
((كوفه )) اصلا اردوگاه بوده است ، از اول هم به عنوان يك اردوگاه تاءسيس شد. اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد، قبلا حيره بود. اين شهر از سعد و قاص ساخت . همان مسلمانانى كه سرباز بودند، و در واقع همان اردو، و در آنجا براى خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قوى ترين شهرها عالم بود.
مردم اين شهر از امام حسين دعوت مى كنند، نه يك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجاه هزار نفر و نه هزار نفر بلكه حدود هيجده هزار نامه مى رسيد كه بعضى از نامه ها را چند نفر و بعضى ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند.
اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد؟ حجت بر او تمام شده است . عكس العمل ، مثبت و ماهيت عملش ، ماهيت تعاون است ، يعنى مسلمانانى قيامى كرده اند، امام بايد به كمك آنها بشتابد. اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفى و تقوى ندارد، ماهيت مثبت دارد كارى از ناحيه ديگران آغاز شده است ، امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد. اينجا وظيفه چيست ؟ در آنجا وظيفه نه گفتن بود. از نظر بيعت ، امام حسين فقط بايد بگويد: نه ، و خودش را پاك نگهدارد و نيالايد. و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مى كرد و مى رفت در كوهستان هاى يمن زندگى مى كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمى يافتند، از عهده وظيفه اولش برآمده بود؛ چون بيعت مى خواستند، نمى خواست بيعت بكند؛ آنها مى گفتند: بيعت كن ، مى گفت : نه از نظر تقاضاى بيعت و از كوهستان هاى يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مى كردند، وظيفه اش را انجام داده بود
اما اينجا مساءله ، مساءله دعوت است ؛ يك وظيفه جديد است ؛ مسلمان ها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند. اينجا اتمام حجت است .(144 )
92 - آمادگى اهل كوفه
عواملى كه در كار بوده و ممكن است در اين امر (نهضت حسينى ) دخالت داشته باشد و يا دخالت داشته است ،
1 - اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و داراى مقام معنوى امامت بود. در اين جهت فرقى ميان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنان كه فرقى ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفاى سه گاه نبود.
اين جهت به تنهايى وظيفه اى ايجاب نمى كند. اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت ، صلاحيت خود را و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى اين امام اعلام كردند او هم قبل مى كند امام مادامى كه مردم آمادگى ندارند از طرفى ، و از طرف ديگر اوضاع امام مخالفت نيست بلكه همكارى و همگامى است همچنان كه اميرالمؤ منين عليه السلام چنين كرد، در مشورت هاى سياسى و قضايى شركت مى كرد و به نماز جماعت حاضر مى شد. خودش فرمود: لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى ؛ و الله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه
رد قضيه كربلا اين عامل به تنهايى دخالت نداشته است . اين عامل را به ضميمه عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم ؛ چون عامل دعوت مردم ، براى به دست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر. پس اين عامل جداگانه نيست و بايد در ضمن آن عامل ذكر شود.
2 - از امام بيعت مى خواستند و در اين كار رخصتى نبود، يزيد نوشت : خذ الحسين بالبيعه اخذا شديد ليس فيه رخصه .
بيعت ، امضا و قبول و تاءييد بود.
3 - مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگى خود را براى كمك او و به دست گرفتن خلافت و زعامت اعلام كردند، نامه هاى پى در پى آمد، قاصد امام هم آمادگى مردم را تاييد كرد.
4 - اصلى است در اسلام به نام امر به معروف و نهى از منكر، مخصوصا در موردى كه كار از حدود مسائل جزئى تجاوز كند، تحليل حرام و تحريم حلال بشود، بدعت پيدا بشود، حقوق عمومى پايمال شود، ظلم زياد بشود. امام مكرر به اين اصل استناد كرده است . در يك جا فرمود: انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى جاى ديگر فرمود: سمعت جدى رسول الله : من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله و در جاى ديگر فرمود: الا ترون ان الحق الايعمل به ، و ان الباطل لا يتناهى عنه !؟ ليرغب المومن فى لقاء الله محقا اين لا ارى الموت الا سعاده والحياه مع الظالمين الا برما(145).
93 - كدام يك از دو عامل تقدم داشت ؟
از اين دو عامل كدام يك بر ديگرى تقدم داشت : آيا اول امام حسين از بيعت امتناع كرد و چون از بيعت امتناع كرد مردم كوفه از او دعوت كردند يا لااقل زمانا چنين بود يعنى بعد از آنكه بيش از يك ماه از امتناع از بيعت گذشته بود دعوت مردم كوفه رسيد؟ يا قضيه بر عكس بود؟ اول مردم كوفه از او دعوت كردند، امام حسين ديد خوب حالا كه دعوت كرده اند او هم بايد جواب مثبت بدهد. بديهى است مردى كه كانديدا مى شود براى كارى به اين بزرگى ، ديگر براى او بيعت كردن معنى ندارد. بيعت نكرد براى اينكه به تقاضاى مردم كوفه جواب مثبت داده بود! از اين دو تا كدام است ؟ به حسب تاريخ مسلما اولى . چرا؟ براى اينكه همان روز اولى كه معاويه مرد، از امام حسين تقاضاى بيعت شد؛ بلكه معاويه قبل از اينكه بميرد، آمد به مدينه و مى خواست با هر لم و كلكى هست ، در زمان حيات خودش از امام حسين و دو سه نفر ديگر بيعت بگيرد كه آنها به هيچ شكل زير اين بار نرفتند. مساءله تقاضاى بيعت و امتناع از آن ، تقدم زمانى دارد. خود يزيد هم وقتى معاويه مرد، همراه اين خبر كه به وسيله يك پيك سبك سير و تندرو فرستاد كه در ظرف چند روز با آن شترهاى جماز خودش را به مدينه رساند، نامه اى فرستاد و همان كس كه خبر مرگ معاويه را به والى مدينه داد، آن نامه را هم به او نشان داد كه : خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا از حسين بن على و اين دو سه نفر ديگر، به شدت ، هر طور كه هست بيعت بگير. هنوز شايد كوفه خبر نشده بود كه معاويه مرده است .
به علاوه تاريخ اينطور مى گويد كه از امام حسين تقاضاى بيعت كردند، امام حسين امتناع كرد، حاضر نشد، دو سه روز به همين منوال گذشت ، هى مى آمدند، گاهى با زبان نرم و گاهى با خشونت ، تا حضرت اساسا مدينه را رها كرد در بيست و هفتم رجب امام حسين از مدينه حركت كرد و در سوم شعبان به مكه رسيد. دعوت مردم كوفه در پانزدهم رمضان به امام حسين رسيده ، يعنى بعد از آنكه يك ماه و نيم از تقاضاى بيعت و امتناع امام گذشته بود، و بعد از اينكه بيش از اينكه بيش از چهل روز بود كه امام اساسا در مكه اقامت كرد بود.
بنابراين مساءله اين نيست كه اول آنها دعوت كردند، بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها كانديد شده بود ديگر نداشت كه بيعت بكند، يعنى بيعت نكرد و چون به كوفى ها جواب مساعد داده بود! خير، بيعت نكرد قبل از آنكه اصلا اسم تقاضاى كوفى ها در ميان باشد، و فرمود: من بيعت نمى كنم ولو در همه زمين ماءوى و ملجئى براى من باقى نماند. يعنى اگر تمام اقطار روى زمين را بر من ببندند كه يك نقطه براى زندگى من وجود نداشته باشد، باز هم بيعت نمى كنم .(146)
94 - چرا سيدالشهداء به سوى كوفه رفت ؟
امام حسين عليه السلام با نهايت درايت و كياست و از هر راه مشروع و ممكن ، همه تلاش خويش را براى حفظ خويش و خاندانش به كار گرفت ؛ اما برايش ميسر نشد. چرا كه رژيم سياه كار اموى ، زمين و زمان را بر او تنگ ساخته و قرارگاه امنى برايش ننهاده بود. يزيد به فرماندارش در مدينه نوشت ، پيش از آنكه نداى حق طلبانه حسين عليه السلام طنين انداز گردد، او را در همان نقطه نابود سازد! آن حضرت با شرايطى ، بسان شرايطى خروج موسى از قلمرو فرعون ، ترسان و نگران از مدينه خارج شد و اين آيه را تلاوت كرد:
فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين (147)
پس از حركت از مدينه : به سرزمين وحى و حرم امن الهى پناه برد(148) به نقطه اى كه خدايش آنجا را براى همه موجودات ، حتى كافر و قاتل ، پرنده و درنده ، گياه و درخت ، منطقه امن اعلان كرده بود تا همگان در پرتو آن از قصاص و كيفر و شكار و ضربه خوردن و قطع شدن در امان باشند. اما رژيم تجاوزكار اموى ، در آنجا نيز دست بردار نبود به همين جهت نقشه دستگيرى يا ترور ناجوانمردانه آن حضرت را در دستور كار خويش قرار داد و او در حالى كه احرام بسته بود، امكان تمام كردن مراسم شعائر حج خويش را نيافت . به ناچار از احرام خارج شد و در حالى كه در كشور پهناور اسلامى قرارگاه امنى نداشت ، تصميم به ترك حرم گرفت .
در اين شرايط بود كه وظيفه ظاهرى او را متوجه كوفه ساخت ، چرا كه همه مردم آن ، طى نامه هاى متعددى ، مراتب فرمانبردارى خويش را نگاشته (149) و حجت را بر آن گرامى تمام ساخته و طبق معيارهاى ظاهرى ، خلافى نيز مشاهده نمى شد؛ به ويژه كه سفير آن حضرت ، جناب مسلم بن عقيل نيز طى گزارش مشروحى ، جريان بيعت و آمادگى آنان را براى پيروى از پيشواى به حق خويش گزارش داده بود(150) و ديگر راهى براى رد دعوت آنان نداشت .
اما هنگامى كه آمد و شرايط نامطلوب جديد و پيمان شكنى آنان را نگريست ، ديگر راه بازگشت نداشت ، با اين وصف اگر بخواهد برگردد و اگر به سوى كوفه نرود به كجا برود؟
اصولا بايد گفت كه : اگر به سوى كوفه نمى رفت ، در حالى كه زمين با گستردگى اش با شقاوت بنى اميه بر او تنگ مى نمود، به كجا مى رفت ؟ دليل اين شرايط سخت ، سخنان خود اوست .
از آن جمله به برادرش محمد، كه به آن حضرت يادآورى مى كرد تا به سوى يمن يا بيابان ها و شكاف كوه هاى دور دست برود، فرمود:
وايم الله لو كنت فى حجر هامه من هوام الارض يستخرجونى حتى يقتلونى ...(151)
به خداى سوگند! اگر در لانه جنبندگان زمين باشم ، مرا در خواهند آورد تا خونم را بريزند و با كشتن من به هدف پست خويش برسند...
و نيز سخن آن گرامى در جواب فرزدق است ؟، پس از حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مكه ، بدان بر خورد و ضمن احترام ، دليل ناتمام گذاشتن مراسم و شعائر حج و شتاب به سوى كوفه را جويا شد كه فرمود:
((اگر چنين نمى كردم بازداشت مى شدم و در حرم امن الهى مورد بى حرمتى قرار مى گرفتم .))(152)
((... بنى اميه ثروتم را مصادره كردند، شكيبايى ورزيدم ، با فحاشى و شرارت ، حرمت مرا در هم شكسته صبر كردم ، اينكه برآنند تا خونم را به زمين بريزند كه ناگزير از حرم خدا و پيامبر خارج شدم .))(153)
و نيز سخن آن حضرت به يكى از شيوخ عرب به نام عمرو بن لوذان ، در يكى از منزلگاه هاى ميان مكه و كوفه است كه ضمن ملاقات با آن گرامى و آگاهى از هدف كاروان حسين گفت : ((تو را به خداى سوگند مى دهم كه از رفتن به كوفه منصرف و از همين جا باز گردى ؛ چرا كه در آنجا جز با شمشيرها و نيزه هاى آخته رو به رو نخواهى شد.))
آنگاه اضافه كرد كه :
((اگر دعوت كنندگان شما، به راستى اطمينان مى دهند كه جلو فتنه و آشوب را بگيرند و با آماده ساختن اوضاع ، بهاى سنگين اين دعوت را تضمين و شرايط را فراهم سازند، حركت به سوى آنان مانعى ندارد؛ اما با شرايط را فراهم سازند، حركت به سوى آنان مانعى ندارد؛اما با شرايطى كه خودت هم پيش بينى مى كنى ، رفتن به سوى كوفه ، جز گام سپردن به يك ورطه خطرناك نيست .))
امام حسين عليه السلام فرمود:
ليس يخفى على الراى و لكن الله تعالى لا يغلب على امره مصلحت براى من پوشيده نيست ، اما اراده و برنامه خدا، تغيير ناپذير است . سپس اضافه فرمود:
والله لا يدعوننى حتى يستخرجوا هذه العلقه من جوفى (154) اينان هرگز دست از من بر نخواهند داشت ، جز اينكه خونم را بريزيد.
دقت در جملات آن حضرت ، واقعيت اوضاع و شرايط و حركت آگاهانه آن گرامى را روشن مى كند، براى نمونه :
1 - جمله ((و لكن الله لا يغلب على امره )) در آخرين سخن او، بيانگر تكليف واقعى است كه ترسيم شد.
2 - و جمله ((والله لا يرعوننى ...)) بيانگر شرايط اضطرار.
3 - و جمله ((حتى يستخر جوا هذه العلقه )) اشاره به شدت فاجعه و مصيبتى كه در همان آغاز كار، دل او را خون كرده است .
نكته ديگر اين است كه : اگر امام حسين عليه السلام با آنان دست بيعت هم مى فشرد، باز هم ، خون پاكش را مى ريختند. شاهد بر اين مطلب سخن ابن زياد است كه مى گفت : ((بايد نخست به فرمان من و يزيد گردن نهد، پس از آن در مورد او تصميم خواهيم گرفت .))(155)
و نيز سخن شمر اس كه مى گفت : ((بايد نخست دست بيعت بفشارد و آنگاه در مورد او خواهيم انديشيد.))(156)